سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
ماهی کوچولو - دریای آرام دل
  • کل بازدیدها: 74940 بازدید

  • بازدید امروز: 1 بازدید

  • بازدید دیروز: 5 بازدید
  • آرشیودریایی


    پاییز 1386
    تابستان 1386
    بهار 1386
  • درباره من


    ماهی کوچولو - دریای آرام دل
    مدیر وبلاگ : ماهی کوچولو[12]
    نویسندگان وبلاگ :
    ماهی کوچولو
    ماهی کوچولو (@)[0]


    تو اگر در طپش باغ خدارا دیدی همت کن ، و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است ... باد میرفت به سروقت چنار من به سر وقت خدا میرفتم ...
  • لوگوی من



  • جستجو در وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


     
  • دوستان دریایی ما

    محمد رهگذر
    افشین
    کلبه عاشقان(هادی و شیرین عزیز)
    دریا
    ژاله
    زهرا
    ستاره مرداب (فریاد)
    آه سرخ ( فواد)
    سفیر(هادی)
    مسافر شب(زلزله)
    گل کو
    آرشام
    امان
    بهار
    نغمه
    یه مهربون(طاهره جون)
    امیر
    اولین قلب آبی (مهران)
    آسمان نقره ای (حامد)
    باغ گل
    نوشته های یه پسر 19 ساله
    پسری به نام سگ
    دیوار
    .*رقیه جون *.
    گمنام(برف)
    بغض بارون ( محمد )
    دخترک اسفند ماهی ( محبوبه جون )
    مطرود
    اسرار سکوت ( ماریا)
    رنگ خدا 2 ( مجنون لیلی )
    عزیز برادر
    رویا نوردی ( آرتمیس )
    راه بازگشت ( یگانه )
    چشمه ی اشک ( ثمره )
    آبی مثله آسمون ( سعید )
    و دوباره بهار ! ( سعید )
  • لوگوی دوستان ما



  • مشاهده اوقات شرعی


  • خوبی و بدی کنار هم ...
    ماهی کوچولو ( 86/7/26 ساعت 11:35 ع )


    آنگاه که زمان گفتگو بود سکوت کردیم ، و آن هنگام که زمان سکوت بود سخن بیجا راندیم

     
    من نه از قبیله درد نه از شهر دلشادگانم ... اهل همین حوالیم... حوالی تو، حوالی ما ...

    سالهاست که قصه هارا زندگی کرده ایم بی آنکه از خویش بپرسیم چرا ؟ کی ؟ چطور؟ !!!

    سالهاست به دنبال قصه های زندگی نشده، گشته ایم بی آنکه از خویش بپرسیم ... بپرسیم ... چه باید پرسید ؟!!!

     
    و سالهاست ... و قرن هاست

    که هنوز نیشگونی ما را بیدار نکرده است اگر هم بیدار شده ایم در لحظه ای نامعلوم بوده که لذت خواب بازمارو درگیر لالایی هایش کرده

     
    به دنبال قصه بیداری ام ... قصه بیداری خودم، قصه بیداری تو، قصه بیداری ما

     
    یه نام خدای نم نم بارون و سوز پاییز

    سلام به روی پاییزی دوستای گلم سلام به رنگ های نارجنی و زردو قرمز ... سلام به بوی بارونیتونو خاک نم گرفتتون

    حال درختا و کلاغاتون چطوره ؟ حال شهرتون چی ؟ سلامتونو به کوچ پرنده ها رسوندین ؟ ( زیاد پرحرفی و فضولی میکنم نه !)

     
    می خوام در مورد یه مطلب مهم حرف بزنیم شاید در ظاهر اصلا مهم نباشه ولی مهمه ... این جمله رو حتما خیلی شنیدین :

    « انسان خوب کسیه که عیب هاشو بلند بلند جار بزنه تا درس عبرت بگیرن و بگیره و به اصلاح خودش برسه اما در مقابل رفتار خوبش باید فروتن باشه و جیک نزنه » فکر کنم اینو خیلی شنیده باشین که وقتی یه خوبی از خودتون بگین همه بگن برو بابا چقدر مغروری به خودت !!!  ( دینگ دینگ یه اشتباه، بزرگ و کوچیکشو نمیدونم چون خودم بهش پی بردم واسه خودم قانون شده. هوین )

    وقتی عیب هامونو با خودمون مرور میکنیم کار بسیار به سزایی انجام دادیم اما کار بهتر وقتیه که دس به کار و عمل بشیم تا برطرفشون کنیم چون میخوایم که برتر باشیم چون هدف داریم اونم از نوع متعالیش ... حالا این وسط بعضی از خصلتها هستن که خصلتهای خوب ما هستن این خصلت های خوب مثله خصلت های بد ما به دو دسته تقسیم میشن: یکی خصلتهایی که دیگران بهش پی بردن و یه جورایی مارو با اون خصلتها میشناسن و دسته دوم خصلتهایی که خودمون با کنکاش در درونمون بهش پی بردیم که بیشتر این خصلتها جزو رازهای درونی خودمون میشن ...

    خب همیشه این سخن به میان میاد که برای پیشرفت و رشد باید همه جوانب و در نظر گرفت هم منفی هم مثبت باید در کنار هم باشن تا شکوفایی و تکامل صورت بگیره ... حالا ما چون تو خرافات و برخی سنت ها گیر افتادیم از بیان خوبی های خودمون توی جم خودداری میکنیم یه جورایی خجالت میکشیم و سعی میکنیم خودمونو فروتن نشون بدیم ... ولی من تجربه کردم به شما هم همین پیشنهادو میکنم شاید اولش یه کم سخت باشه چون همش حرف می شنوین که بابا چقدر مغروری به خودت. ولی خب من که کوتا نیومدم دسته اول خصلتهای خوبمو مثه خصلتهای بدم که دیگران فهمیدنو بهم گفتنو جلوی بقیه بیان کردم بیشتر به خصلتهای خوب میپردازم ... توی این مدت خصلت های خوبم دچار یه ارزش وافر شدن یه جورایی « من» بهشون بها دادم و اونقدر از بیانشون لذت بردم و بالا بردمشون که هر روزو هر روز به ارزش خصلتهای خوبم اضافه شدن و خصلات های بدم کم رنگ تر ...

    واسه من که نتیجه داد ... به امتحانش می ارزه خوشحال میشم شما هم نتیجه هاتونو بهم بگین... .
    بعضی از خصلتهای خوب دسته اولیم : مهربون- صبور-کمی تا حدودی از خود گذشته-کمی تا حدودی سنگ صبور

    بعضی از خصلت های بد دسته اولیم : بدقول – هواس پرت – وقتی از کوره در میرم خیلی بد میشم -  بیشتر چیزارو جدی نمیگیرم- تنبلی-شلختگی

                                  

     
    تو هم اگه دوس داشتی خصلت های خوب و بد خودتو داخل وبلاگت بزار تا دوستانت بیشتر بشناسنت و مهمتر خودت بهتر با خودت مچ میشی 

     



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • به نام حضرت دوست ...
    ماهی کوچولو ( 86/7/10 ساعت 12:25 ص )

    به نام خدا به نام خدایی که درون همه ماست

    به نام خدای سکوت، به نام خدای آرامش ...

    به نام خدای دوست داشتن ... ... ...


    سلام
    سلام به دوستای گلم ... سلام به اونایی که میخوان هر لحظه قدمی به جلو بردارن

    بلاااااااااااااخره غیبت صغرام تموم شد hi hi ... حسابی شرمنده ام. ولی خب چه کنیم تمام عوامل دس به دس هم دادن تا منو توی این مدت از اینترنت و کامپیوتر دور کنن ... البته زیاد هم گله ندارمااااااااااا ...( آخه لازم بود)

    توی این مدت کامی جون (کامپیترم) خراب تشریف داشتن اونم چه خرابییییییییی البته طفلی حقم داشت بعد از 6 سال کار کردن اونم بدون تعویض ویندوز، تازه سه تا ویندوزم رو هم نصب شده بود.همینم که تا این مدت دووم اورده بود هم جای شکر داشت هم جای تعجب! اینجاست که میگن بسوزه پدر بی خیالی ... حالا اینا به کنار توی اون مدت داشتیم آماده میشدیم آجیمو که خدا خیرش بده دانشگاه زنجان قبول شده حالا فکر کنین ما استان سمنانیم ...!!! باید همراهیش میکردیم ... خلاصه ثبت نامش کردیم خوابگاشم خداروشکر جور شد راستش رشته روانشناسی عمومی قبول شده، بچم خانوم دکتری شده واسه خودش hi hi ... ولی امان از موقع برگشتن و خداحافظی کردن ... ... ... اونقدر واسم سخت بود که اصلا نمیتونم بگم واستون ما تو کل فامیل و دوستو آشنا به دقلو های بهم چسبیده معروفیم اونم با یه دونه روح ... دیگه باید کنار اومد با قصه های زندگی البته با بعضیاشااااا ... حالا تنهایی و اذیت شدنمو دلتنگیمو این چیزام بخوره تو سرم هر کی منو میبینه از بزرگ و کوچیک میگه اون قولت کو ...!!! آخه شما بگو جوابشونو چی بدم من!!! هی حرص ماهی به این کوچیکیو در میارن ... خب بگذریم ... تو این مدت اتفاقای کوچیک و بزرگم افتاد ... شرکتی که کار میکردم واگذار شد به یکی دیگه البته دوستمه ولی خب اونجا کار نمیکنم ... یه دو سه روزی رفتم منشی یه موسه زبان دیدم حوصلم نمیگیره یعنی ازپسش بر نمیومدم ولش کردم ... الان شدم بیکارو بی عار ... البته کلاس معرق میرمو کلاس ویلونم اگه تنبلی نکنم میرم ... تازشم دوستای جدید اومدن تو زندگیم ...!!! هنوز باهاشون تو کنکاشم ... این بود کل اخبار ... البته تو ظاهر ...(تو این مدت یه خورده باز با عقایدم ور رفتم ،توی متنای بعد حتما مینویسمو نظرتونو میخوام ... )
                                      
    امشب خیلی دلم واسه خدا تنگ شده

    امشب میخوان همه ستاره هارو قسمت کنن

    می خوام قرآن باز کنم، تا ستارمو ببینم

    امشب بهترین دعا رو آرزو می کنم

    تو هم دعاتو آرزو کن
    ... ... ...



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • ذهن هوشیار و ناهشیار
    ماهی کوچولو ( 86/5/10 ساعت 12:1 ص )


    تا حالا در باره ذهن هشیارو ناهشیارت چیزی شنیدی ؟ تقریبا یه چیزی تو مایه های کودک درون و انسان بالغه ... ( البته خیلی کم ) ... ما هممون از بدو تولد یه ذهن هوشیار داریم اما چه عاملهایی به وجود میاد که ذهن ناهشیار ما شکل میگیره ؟ ! جواب خیلی سادست ... هممون در طی دوران کودکی دچار یه معذلا و یه سری کمبود های محبتی و مادی بودیم ( حالا درصدش تو هر کدوممون فرق میکنه ) خب اگه به این نیازها و کمبود ها پاسخ درستی داده نشه ... همه اینها در ذهن ناهشیار ما تلنبار میشه ... اینجاست که ذهن ناهشیار بوجود میاد و به رفتارهای ما جهت میده ... حتی به جایی میرسه که تو سر ذهن هوشیار ما میزنه ... جوری که ذهن هوشیار ما عقب میمونه ...
    اونوقت به حدی میرسیم که از حالتهای یه انسان معقول فاصله میگیریم ... و دیگه نمیتونیم با خودمون صادق باشیم به همین راحتی و خوشمزگی ... حالا این وسط خیلی طبیعیه که :
    دوست داشتن معنای حقیقیشو گم میکنه – نفرت و کینه توی دلا زیاد میشه – همه چیز حالت انتقام به خودش میگیره – پرخاشگری و اعصبانیتهای مکرر به وجود میاد – بی اعتمادی و شک تمام وجود و میگیره – ذاتت بدجنس میشه – زود از همه بدت میاد – بی حوصله میشی – از حقیقت فرار میکنی ... ... ...
    خب همه اینا طبیعیه مگه نه ؟ خب اینجور زندگی کردن به نظرت چه فایده ای ممکنه داشته باشه ؟ پس بهتره به غیر طبیعی بودن خودمون یه کمی فکر کنیم ...!!! یه کم سخته ولی خب کاری نشد نداره ... باید نیازها و کمبود های درونی و کودکیو خوب پیداشون کنیم و در شرایط حاضر و فعلی دنبال راه حل باشیم براشون ... ( یادم نره که گفتم کاری نشد نداره ) اونوقت راحت میتونیم تمام عواملی که ذهن ناهشیار مارو پر کرده یکی یکی بیرون کنیم ... اینجاست که ذهن هوشیار ما برتر میشه ... به قدرت و زیبایی میرسه ... اونوقته که ما میشیم غیر طبیعی ...!!! تمام عوامل منفی شکل مثبت به خودش میگیره ... چیز سختی وجود نداره ( یادم نره که گفتم کار نشد نداره )
    ذهن هشیار توی نبرد پیروز میشه ...  داره نفس میکشه ... زندگی میکنه و بهترین تصمیمهارو میگیره ... اونوقت حقیقت هیچوقت واست تلخ نمیشه ... به همین سادگی و خوشمزگی ...

    ذهن هوشیار نیاز به توجه و درک بیشتری داره ... ( یادم نره ... )



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • بایدی برای بودن ...؟!
    ماهی کوچولو ( 86/4/25 ساعت 12:8 ص )

    درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر ، و خدادر

    هر... آیا بود ؟

    خورشید در هر مشت : بام نگه بالا بود.

    می بویید. گل وا بود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود.

    تنهایی، تنها بود .

    ناپیدا، پیدا بود .

    « او » آنجا، آنجا بود .



    سلام به روی ماه دوستای گلم ...

     
    یکی از دوستانم ، مسافر شب (زلزله) ازم پرسید نظرم در رابطه با این جمله چیه :

    چیزی که هست حتما باید می بوده که هست!

    خب چون این مورد هم یکی از مسائلیه که زیاد درگیرش میشم گفتم درموردش حرف بزنم، یه جورایی هم خالی بشم هم اینکه نظر شما رو بدونم ...

     (قبل از هر سخنی بگم هر چی میگم فقط نظر شخصیه من ،در حال حاضر و با برداشتهای فعلیمه )

    « چیزی که هست حتما باید میبوده که هست » وقتی از نظم اون کل اون حقیقت و اون خدای واحد صحبت میکنیم پس جای شکی نیست که همه چیز سر جای خودشه ... هر چیزی که از نظر من زشت یا قشنگه حتما باید باشه که هست ! ... حتی « من » ... و این « من » می تونه همه بودنهارو ثابت کنه میتونه به همه چیز ارزش بده یا بی ارزشش کنه ... این « من » هست ... ! حتما باید باشه که هست ... ولی چیزی که واسم مهمه اینه که این « من» چرا باید باشه ؟! دلیل این بودن چی میتونه باشه ... ؟! سوالی که جوابش هدف اصلیه منه تو زندگی ... می دونم باید صبر کنم برا جواب زوده هنوز ... ولی نگرانم نکنه که زود دیر بشه ... !

    داشتم فکر میکردم ... حالا که همه چیز سرجاشه ... و هر چیزی که هست حتما باید میبوده که باشه ... پس چرا اینقدر ما آشفته و سرگردانیم ... چرا توی زندگیمون هیچ اثری از نظم نیست ... چرا هیچ چیز از نظر ما اونجوری که باید باشه نیست ...! و همش این فکرو میکنیم چیزی که ما میخواییم رخ نمیده ... ؟!!!

    به جایی نرسیدم هر چی فکر کردم ... آخرش برگشتم به خودم نگاه کردمو گفتم :

     

    نکنه تو اونجایی که باید باشی نیستی ...؟!

     نکنه هنوز جامو پیدا نکردم ... ! 



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • رفتن من
    ماهی کوچولو ( 86/4/18 ساعت 8:36 ع )

     

    هیچکی از رفتن من غصه نخورد

    هیچکی با موندن من شاد نشد

    وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت

    بغض هیچ آدمی فریاد نشد

    وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

    وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

    دله من میخواست تلافی بکنه

    پس چشه هیچکسی عاشقم نکرد

    وقتی رفتم نه که بارون نگرفت

    هوا صافو خیلی هم آفتابی بود

    اگه شب میرفتمو خورشید نبود

    آسمون، خوب میدونم ماهتابی بود

    دم رفتن کسی گفت سفر بخیر

    که واسم غریبو ناشناخته بود

    اما اون وقتی رسید که قلب من

    همه ی آرزوهاشو باخته بود

    چهره هیچکسی پژمرده نبود

    گلا اما همه پژمرده بودن

    کسایی که واسشون مهم بودم

    همه شاید یه جوری مرده بودن

    وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

    وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

    دله من میخواست تلافی بکنه

    پس چشه هیچکسی عاشقم نکرد


    شعر از خوانده
    مهستی

     
    * * * * * * * * * * * * * * * * * *

      
    پاو1ب: ( مامنم ، فرشته تولدم ... همه روزهات ،  مبارک و قشنگ . )

     پاوب2: ( ممنون از همه دوستایی که توی متن قبلی از نظر فکری کمکم شدن و اینقدر خوب سختی و مشکلات و پیش خودشون تعبیرو تحلیل کردن ... همیشه موفق باشین توی همه کاراتون ... )

    پاوب3: ( مرگ پایان کبوتر نیست )

     

     

     

     

     



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • وایسا دنیا ... وایسا دنیا ، من میخوام پیاده شم
    ماهی کوچولو ( 86/4/9 ساعت 12:57 ص )

    Welcome Signs Words # 201770

    ما آدما دشمن خودمونیم وگر نه هیچ موجودی اینقدر زندگی رو به خودش سخت نمی گیره

     
    هیچوقت برای گشت و گذار کردن توی جاده های روزگار و دل نامانگار دیر نیست ... چند وقته به این فکر میکنم ... این زندگی اینقدر سخته یا ما سختش میکنیم ...؟! یه عالمه سوال دارم از آدما از خودم ... چرا شدیم پر گلایه ؟ چرا شدیم پر از کینه ؟ چرا شدیم پر از مشکل ... این همه زشتی یعنی لازمه ؟ این همه درد باید باشه ؟ کسی هست معنی آرامش و بدونه ؟

     خب قبول به قول دوستام :" ماهیکوچولو تو خیلی بیخیالی ، تو اصلا زشتی ندیدی نمیفهمی ... !!!" دارم فکر میکنم نکنه واقعا دارم به یه بیماری مبتلا میشم که اینقدر همه چیزو راحت میگیرم و هر سدی جلوم بیاد یا به مروز زمان حلش میکنم یا اینکه ازش میگذرم ... با خودم میگم نکنه سختی روزگار منو فراموش کرده ... ... ... دل خوش سیری چند ؟ باور کنین خوشی زیر دلم نزده ... الکی خوش هم نیستم ... درسته راحت میگیرم ... ولی وقتی دوستامو ... ادمای دوروبرمو توی هر نقطه از زمین میبینم ... خیلی غمگین میشم ... دلم درد میگیره ... تا اون حدی که از این دنیا و واژه زندگیش خسته میشم ... آخه وقتی که میتونیم از لحظات زندگی بهترین استفادرو ببریم ، چرا غصه بخوریم ...؟!!!

    نه نشده ... دلم سنگی نشده ... میدونم خیلی سخته پدرو مادر نداشتن ... میدونم خیلی سخته معشوقتو از دست بدی ... میدونم خیلی سخته شریکت توی کار بهت نارو بزنه ... میدونم سخته گاهی شبا گشنه بخوابی ... میدونم سخته دوستاتو با نقاب ببینی ... میدونم قحطیه بارون سخته ... میدونم مرگ گل عذابه ... میدونم گاهی تنهایی هم سخت میشه ... میدونم بیرنگ شدن رنگها هم سخته ...

     
    ولی یه چیزی در کل هست ... یه چیزی توی اون عمق هست ... کافیه اون نورو ببینیم ... کافیه به روشنی ، به زیبایی ایمان داشته باشیم ...  اونقت میفهمیم با وجود ایییییییین همه سختی ...

                                                                                                   اصلا سختی وجود نداره ... !

     

    .  

    .....................................................

     
    پا وب 1: ( خوشحال میشم نظرتونو در مورد مشکلات روزگار بدونم )

    پا وب 2: ( کلی هم از دوستام معذرت میخوام بابت تاخیرام دیگه بعد از 22 تیر راحتر میتونم پیشتون بیام )

    پا وب 3: ( برادرزادم خوب خوب شده و داره با خیال راحت شیطون بازی و مردم آزاریشو میکنه )

    پاوب 4: ( جوجه هام ( فیشو و میشو ) جفتشون وروجکایی شدن که نگو بدجور به منو آبجیم وابسته شدن همش دنبالمون راه میفتنو از سرو کولمون بالا میرن )

    پاوب 5: ( تنها نشسته ام و حواسم نیست که دنیا با من است )

     

     



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • ... نمیدونم والا ...
    ماهی کوچولو ( 86/3/24 ساعت 3:27 ص )

     

    سلام ... شب و روزتون بخیر و خوبی
    هنوز نرفتی که دلت هوای اومدن میکنه ... کو تا کنکور ، گفتم بیام بنویسم از یه سری چیزا که یه وقت فردا پس فردا کهنه نشن ... :

    اولش به خبر بد البته واسه من خیلی بدو غمگین کننده برادرزادم با ماشین تصادف کرده هنوزم تو بیمارستانه
    البته الان اوردنش تو بخش ... دلم واسش یه ذره شده واسه خندیدنش ، حرف زدنش ، واسه شیطنت معصومانش ... فردا شب داریم میریم تهران پیشش کلی خوشحالم ... راستی برادر زادم 3 سالشه ... واسش دعا کنین ... باور کنین چیزی به اسم دعا هست ... دعا یه نیرو یه انرژیه مثبته که سریع بین دلها ردوبدل میشه و به آسمون میره ...

     
    خبر دوم ... من مامان شدم ... دختر برفی ( آبجی کوچیکه هم مامان شده ) ... آخه میدونین چیه ما دوتا جوجه کوشولو خریدیم ... من نمیخواستم بگیرم اخه همه میگن زود میمیرن ... منم که اصلا دلم نمیاد ، چون به حیوونات زود وابسته میشم ... ( آخه خودمم آدم نیستم دیگه ) ، ولی خوب منو آبجیم قبول کردیم مامان بشیم ... بچه من قرمز رنگه اسمشم : فیشو ... مال درختر برفی سبز رنگه اسمشم : میشو ... الان سه روزه که مامانشون شدیم ... یه اتاق خواب واسشون درست کردیم که حتی از این شب رنگای ماه و ستاره هم بهش وصله ... نمیدونین از وقتی که اینارو گرفتم به جواب خیلی از چیزا رسیدم ... یه چیز خیلی عجیب
    میدونین چیه این دوتا وروجک دقیقا عین بچگی های منو آبجیم رفتار میکنن ... خیلی هم همو دوس دارن اونقده قشنگ میخوابن که نگو ، دوس دارن همش کنار هم باشن ... با خودم میگم آخه این محبت آین دوست داشتن چیه که حتی این جوجوهای کوچیک هم حالیشونه و همش دنبالشن ... اونوقت انسانها با اینکه میدونن محبت چه تاثیری داره ازش فرار میکنن ... نسبت به هم بی اعتماد میشن ... تو محبتشون دروغ میارن و رنگشو زشت میکنن ... این سه روز از بچه هام عشق واقعی و یاد گرفتم ...

     
    یاد گرفتم : اگه منم دوس دارم یکی بهم محبت کنه و بغلم کنه ... گاهی خودخواهیمو بزام کنارو من آغوشی باشم واسه آرامش دیگری ...

    یاد گرفتم : همه چیزمو با دوستام شریک کنم هم غذامو هم آبمو

    یاد گرفتم : بهترین هم بازی های من کسایی هستن که منم واسه اونا همبازیه خوبی ام

    یاد گرفتم : قشنگ ترین موسیقی نجوایی هست که از درون ما بیرون میادو کل هستی با عشق پاسخگوت میشه  ...
    فیشو و میشو خوابیدن کنار هم دیگه ... بدون ترس...  

     
    برمیگردم ...
    خدای تمام هستی و عشق نگهدارتون

     
    پا وب : ( راستی من بلد نیستم از کامپیوترم عکس تو وبلاگم بزارم ... کسی میتونه بهم یاد بده ؟!!! )



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • نقاشی بکش ...
    ماهی کوچولو ( 86/3/12 ساعت 1:49 ع )

    به دیوار خاطره هات یه نگاه بنداز یه گچ بردارو و بهترین و دوست داشتنیترین نقاشی که الان به ذهنت میرسرو بکش !!!


    ( به این فکر نکن که نقاشی بلد نیستی ...! ببین چی کشیدی ؟!!!)

    پا وب : ( سیلوم راستش من اغفال شدم با اینکه دیره ولی خفن میخوام درس بخونم ... تا زمان کنکور نمیتونم چیزی آپ کنم ولی هر وقت بیام نت به دوستای گلم سر میزنم ...

    پس فعلا مواظب دلا و جسمای خوشدلتون باشین ...                    

                                                                                             یا حق      )

     



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • دوست میدارمت ...
    ماهی کوچولو ( 86/3/1 ساعت 11:35 ع )

     

    قدمهاشو آرومتر کرد و بر خلاف جهت بادهای زمین حرکت میکرد ... راه می رفت و تنها به زمزمه هایی که به سمتش پرواز میکردن دل می سپرد ... او راه می رفت و زمین ساکن بود گویی از چرخش باز ایستاده بود ... تمام خلقت باز ایستاده بودندو او همچنان بر خلاف بادها گام بر میداشت و قصه زمین را میشنید ...

    آب ، آتش ... غار ها و دره ها ... کوه هاو برکه ها ... ادم ، حوا ، تولد یه لبخند ، قتل گل ، جنگ ستاره ها ،

    دو پیامبر آمدندو رفتن یکی عاقل و یکی دیوانه ... همچنان راه میرفت و قصه زمین را می خواند ... بدنش شروع کرد به لرزیدن سرمارا حس میکرد در ،تابستان گرما ... قدمهایش را آرامتر کرد ... خودش را دید در همه قصه های زمین ... خودش را در سیبی دید به دست حوا ... خودش را فرشته نجات کودکی در دریا ... خودش را ابلیس شهوت و خدای عشق دید ... لبهایش به کبودی میرفت ... جسمی بی حس که حتی پی به گام های نرم و آهسته نمیبرد ... همچنان می رفت ... خودش را در جنگ در ، فتح یه درخت دید ...

    گاهی میدید خودش را می فروشد و گاهی مادر روحانی که در معبدی دور زندگی می کند ... خودش را در آن مرد فیلسوف و آن زن شاعر میدید ... خودش را در تمام بودنها و نبودنهای قصه زمین میدید و میشنید ... تمام بدنش میلرزید ... حس بی پناهی تمام وجودش را مثل خوره ای نابود میکرد ... سرگیجه امانش را بریده بود ... او تنها قصه زمین بود با تمام زشتی ها و زیبایی هایش ... تنهایی روحش را به آغوش میگرفت و تمام  بودنش را میلرزاند ... و او تنها مخاطبی بود که به دنبال راز تنها قصه اش میگشت ...

    به دریا که رسید  روحش را با آب نوازشی داد و گریست ...

    سرش گیج میرفت و زمین با سرعت بی مانندی به دور او می چرخید ... حالا او ایستاده بودو همه چیز به دور او میچرخیدند او بود و تنها راز خلقت ... رازی ته دلش را میلرزاند ... نمیدانست چیست فقط میدانست که به شدت بودنش دوسش می دارد ... :

     

    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام ، دوست می دارم

    تو را به جای همه روزگارانی که نزیسته ام ،دوست می دارم

    برای خاطر عطر نان ، و برفی که آب می شود

    و برای نخستین گناه

    دوست میدارم

    تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست میدارم

    تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم

                                                                         دوست می دارم

     

     

                  پا وب : ( شعر از خودم نبود این متن با شنیدن این شعر به کلم زد )



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
  • شروعی دوباره
    ماهی کوچولو ( 86/2/26 ساعت 1:33 ع )

       به نام خدا ... به نام تنها مظهر آرامش

     

     

    از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود

    به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ؟

    مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

    یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم ؟

     

     

    پا وب : سلام به دوستای گلم که توی این مدت که دوسال از ساخت وبلاگ من میگذشت همراهم بودین و تنهام نزاشتین  ... اما متاسفانه خونه قبلیم به خاطر متنی که در مورد حجاب نوشته بودم فیلتر شد و من هم اسباب کشی کردمو اومدم به خونه جدیدم ... شاید اینجا امکاناتش بهتر باشه از خونه قدیمیم ولی خاطره هایی که اونجا داشتم خیلی با ارزش بودن پس امیدوارم با کمک خدا و همراهی یکی از دوستانم به نام حامد خنثی این خونه بهتر از قبل بشه ... به امید روزهای خوبی که در کنار هم داشته باشیم ...

                                                                                    

                                                                                     دوستدار شما : ماهی کوچولو و حامد خنثی

     



  • صدف هاتو بنداز تو دریا ( )

    =============================================================
    <      1   2      

  • لیست کل یادداشت های کلبمون
    یاد خدا آرامش بخش قلب هاست
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================