سلام ... شب و روزتون بخیر و خوبی
هنوز نرفتی که دلت هوای اومدن میکنه ... کو تا کنکور ، گفتم بیام بنویسم از یه سری چیزا که یه وقت فردا پس فردا کهنه نشن ... :
اولش به خبر بد البته واسه من خیلی بدو غمگین کننده برادرزادم با ماشین تصادف کرده هنوزم تو بیمارستانه
البته الان اوردنش تو بخش ... دلم واسش یه ذره شده واسه خندیدنش ، حرف زدنش ، واسه شیطنت معصومانش ... فردا شب داریم میریم تهران پیشش کلی خوشحالم ... راستی برادر زادم 3 سالشه ... واسش دعا کنین ... باور کنین چیزی به اسم دعا هست ... دعا یه نیرو یه انرژیه مثبته که سریع بین دلها ردوبدل میشه و به آسمون میره ...
میدونین چیه این دوتا وروجک دقیقا عین بچگی های منو آبجیم رفتار میکنن ... خیلی هم همو دوس دارن اونقده قشنگ میخوابن که نگو ، دوس دارن همش کنار هم باشن ... با خودم میگم آخه این محبت آین دوست داشتن چیه که حتی این جوجوهای کوچیک هم حالیشونه و همش دنبالشن ... اونوقت انسانها با اینکه میدونن محبت چه تاثیری داره ازش فرار میکنن ... نسبت به هم بی اعتماد میشن ... تو محبتشون دروغ میارن و رنگشو زشت میکنن ... این سه روز از بچه هام عشق واقعی و یاد گرفتم ...
یاد گرفتم : همه چیزمو با دوستام شریک کنم هم غذامو هم آبمو
یاد گرفتم : بهترین هم بازی های من کسایی هستن که منم واسه اونا همبازیه خوبی ام
یاد گرفتم : قشنگ ترین موسیقی نجوایی هست که از درون ما بیرون میادو کل هستی با عشق پاسخگوت میشه ...
فیشو و میشو خوابیدن کنار هم دیگه ... بدون ترس...
خدای تمام هستی و عشق نگهدارتون
به دیوار خاطره هات یه نگاه بنداز یه گچ بردارو و بهترین و دوست داشتنیترین نقاشی که الان به ذهنت میرسرو بکش !!!
( به این فکر نکن که نقاشی بلد نیستی ...! ببین چی کشیدی ؟!!!)
پا وب : ( سیلوم راستش من اغفال شدم با اینکه دیره ولی خفن میخوام درس بخونم ... تا زمان کنکور نمیتونم چیزی آپ کنم ولی هر وقت بیام نت به دوستای گلم سر میزنم ...
پس فعلا مواظب دلا و جسمای خوشدلتون باشین ...
یا حق )
قدمهاشو آرومتر کرد و بر خلاف جهت بادهای زمین حرکت میکرد ... راه می رفت و تنها به زمزمه هایی که به سمتش پرواز میکردن دل می سپرد ... او راه می رفت و زمین ساکن بود گویی از چرخش باز ایستاده بود ... تمام خلقت باز ایستاده بودندو او همچنان بر خلاف بادها گام بر میداشت و قصه زمین را میشنید ...
آب ، آتش ... غار ها و دره ها ... کوه هاو برکه ها ... ادم ، حوا ، تولد یه لبخند ، قتل گل ، جنگ ستاره ها ،
دو پیامبر آمدندو رفتن یکی عاقل و یکی دیوانه ... همچنان راه میرفت و قصه زمین را می خواند ... بدنش شروع کرد به لرزیدن سرمارا حس میکرد در ،تابستان گرما ... قدمهایش را آرامتر کرد ... خودش را دید در همه قصه های زمین ... خودش را در سیبی دید به دست حوا ... خودش را فرشته نجات کودکی در دریا ... خودش را ابلیس شهوت و خدای عشق دید ... لبهایش به کبودی میرفت ... جسمی بی حس که حتی پی به گام های نرم و آهسته نمیبرد ... همچنان می رفت ... خودش را در جنگ در ، فتح یه درخت دید ...
گاهی میدید خودش را می فروشد و گاهی مادر روحانی که در معبدی دور زندگی می کند ... خودش را در آن مرد فیلسوف و آن زن شاعر میدید ... خودش را در تمام بودنها و نبودنهای قصه زمین میدید و میشنید ... تمام بدنش میلرزید ... حس بی پناهی تمام وجودش را مثل خوره ای نابود میکرد ... سرگیجه امانش را بریده بود ... او تنها قصه زمین بود با تمام زشتی ها و زیبایی هایش ... تنهایی روحش را به آغوش میگرفت و تمام بودنش را میلرزاند ... و او تنها مخاطبی بود که به دنبال راز تنها قصه اش میگشت ...
به دریا که رسید روحش را با آب نوازشی داد و گریست ...
سرش گیج میرفت و زمین با سرعت بی مانندی به دور او می چرخید ... حالا او ایستاده بودو همه چیز به دور او میچرخیدند او بود و تنها راز خلقت ... رازی ته دلش را میلرزاند ... نمیدانست چیست فقط میدانست که به شدت بودنش دوسش می دارد ... :
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام ، دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نزیسته ام ،دوست می دارم
برای خاطر عطر نان ، و برفی که آب می شود
و برای نخستین گناه
دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم
دوست می دارم
پا وب : ( شعر از خودم نبود این متن با شنیدن این شعر به کلم زد )
به نام خدا ... به نام تنها مظهر آرامش
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ؟
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم ؟
پا وب : سلام به دوستای گلم که توی این مدت که دوسال از ساخت وبلاگ من میگذشت همراهم بودین و تنهام نزاشتین ... اما متاسفانه خونه قبلیم به خاطر متنی که در مورد حجاب نوشته بودم فیلتر شد و من هم اسباب کشی کردمو اومدم به خونه جدیدم ... شاید اینجا امکاناتش بهتر باشه از خونه قدیمیم ولی خاطره هایی که اونجا داشتم خیلی با ارزش بودن پس امیدوارم با کمک خدا و همراهی یکی از دوستانم به نام حامد خنثی این خونه بهتر از قبل بشه ... به امید روزهای خوبی که در کنار هم داشته باشیم ...
دوستدار شما : ماهی کوچولو و حامد خنثی