عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي عشق دارند که در اين دايره سرگردانند
تت نداده ام و
دلم مي خواهد شعرهايم در ايينه ها،جنگلها و در باغستانهاي بزرگ تکثير شود
دلم مي خواهد کلماتم گل سرخي برويد که تا ماه قد بکشد.
اگر بخواهي مي تواني صداي قلبم را در شعرهايم ،در کاشي هاي ابي و در شاخه
هاي بي برگ بشنوي. من سالها همنشين حرف و صوت و کلمه بوده ام تا
بگويم هيچ کجاي جهان زيباتر از چشمان تو نيست.اگر چه هيچگاه شاخه گلي به
دس در خيابان سبز زندگي در شادوش تو قدم نزده ام، تمام گلها را به
شباهتي که به عطر تو دارند ستوده ام.من هرگز رود خانه اي را که عاشقانه
به طرف تو مي ايد گل الود نکرده ام و پرند گاني که در گيسوان تو لانه دارند
ناديده نگرفته ام.دلم مي خواهد نفسهايم انقدر ادامه پيدا کنند که دست فرشته ها
را در دست بگيرم و با انها به خانه تو بيايم.انگاه از تو بخواهم که نام مرا از
صفحه اخر دفتر چه خاطراتت پاک نکني.
گاهي حرفهايم ميان در هم الفبا گم مي شود و هر چه کنار پنجره منتظر مي مانم
شعري قدم به اطا قم نمي گذارد. نمي دانم بهشت کي و از کجا شروع شده است،
ولي حتم دارم تو اخرين ايستگاه بهشتي و چشم هر کس به تو بيفتد، بيشه کودکي
هاي ماه مي شود هر چند قلبم براي اقامت تو خيلي گوچک است.
ولي پيوسته مهمان من باش