سلام ... شب و روزتون بخیر و خوبی
هنوز نرفتی که دلت هوای اومدن میکنه ... کو تا کنکور ، گفتم بیام بنویسم از یه سری چیزا که یه وقت فردا پس فردا کهنه نشن
... :
اولش به خبر بد البته واسه من خیلی بدو غمگین کننده برادرزادم با ماشین تصادف کرده هنوزم تو بیمارستانه
البته الان اوردنش تو بخش ... دلم واسش یه ذره شده واسه خندیدنش ، حرف زدنش ، واسه شیطنت معصومانش ... فردا شب داریم میریم تهران پیشش کلی خوشحالم ... راستی برادر زادم 3 سالشه ... واسش دعا کنین ... باور کنین چیزی به اسم دعا هست ... دعا یه نیرو یه انرژیه مثبته که سریع بین دلها ردوبدل میشه و به آسمون میره
...
.
..
دختر برفی ( آبجی کوچیکه هم مامان شده ) ... آخه میدونین چیه ما دوتا جوجه
ک
وشولو خریدیم ... من نمیخواستم بگیرم اخه همه میگن زود میمیرن
... منم که اصلا دلم نمیاد ، چون به حیوونات زود وابسته میشم ... ( آخه خودمم آدم نیستم دیگه ) ، ولی خوب منو آبجیم قبول کردیم مامان بشیم ... بچه من قرمز رنگه اسمشم : فیشو
... مال درختر برفی سبز رنگه اسمشم : میشو
... الان سه روزه که مامانشون شدیم
... یه اتاق خواب واسشون درست کردیم که حتی از این شب رنگای ماه و ستاره هم بهش وصل
ه ... نمیدونین از وقتی که اینارو گرفتم به جواب خیلی از چیزا رسیدم
... یه چیز خیلی عجیب
میدونین چیه این دوتا وروجک دقیقا عین بچگی های منو آبجیم رفتار میکنن .
.. خیلی هم همو دوس دارن اونقده قشنگ میخوابن که نگو ، دوس دارن همش کنار هم باشن
... با خودم میگم آخه این محبت آین دوست داشتن چیه که حتی این جوجوهای کوچیک هم حالیشونه و همش دنبالشن
... اونوقت انسانها با اینکه میدونن محبت چه تاثیری داره ازش فرار میکنن
... نسبت به هم بی اعتماد میشن ... تو محبتشون دروغ میارن و رنگشو زشت میکنن ... این سه روز از بچه هام عشق واقعی و یاد گرفتم ...
یاد گرفتم : همه چیزمو با دوستام شریک کنم هم غذامو هم آبمو
یاد گرفتم : بهترین هم بازی های من کسایی هستن که منم واسه اونا همبازیه خوبی ام
یاد گرفتم : قشنگ ترین موسیقی نجوایی هست که از درون ما بیرون میادو کل هستی با عشق پاسخگوت میشه ...
فیشو و میشو خوابیدن کنار هم دیگه ... بدون ترس...
...
خدای تمام هستی و عشق نگهدارتون
؟!!! )