درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر ، و خدادر
هر... آیا بود ؟
خورشید در هر مشت : بام نگه بالا بود.
می بویید. گل وا بود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود.
تنهایی، تنها بود .
ناپیدا، پیدا بود .
« او » آنجا، آنجا بود .
سلام به روی ماه دوستای گلم ...
چیزی که هست حتما باید می بوده که هست!
خب چون این مورد هم یکی از مسائلیه که زیاد درگیرش میشم گفتم درموردش حرف بزنم، یه جورایی هم خالی بشم هم اینکه نظر شما رو بدونم ...
(قبل از هر سخنی بگم هر چی میگم فقط نظر شخصیه من ،در حال حاضر و با برداشتهای فعلیمه )
« چیزی که هست حتما باید میبوده که هست » وقتی از نظم اون کل اون حقیقت و اون خدای واحد صحبت میکنیم پس جای شکی نیست که همه چیز سر جای خودشه ... هر چیزی که از نظر من زشت یا قشنگه حتما باید باشه که هست ! ... حتی « من » ... و این « من » می تونه همه بودنهارو ثابت کنه میتونه به همه چیز ارزش بده یا بی ارزشش کنه ... این « من » هست ... ! حتما باید باشه که هست ... ولی چیزی که واسم مهمه اینه که این « من» چرا باید باشه ؟! دلیل این بودن چی میتونه باشه ... ؟! سوالی که جوابش هدف اصلیه منه تو زندگی ... می دونم باید صبر کنم برا جواب زوده هنوز ... ولی نگرانم نکنه که زود دیر بشه ... !
داشتم فکر میکردم ... حالا که همه چیز سرجاشه ... و هر چیزی که هست حتما باید میبوده که باشه ... پس چرا اینقدر ما آشفته و سرگردانیم ... چرا توی زندگیمون هیچ اثری از نظم نیست ... چرا هیچ چیز از نظر ما اونجوری که باید باشه نیست ...! و همش این فکرو میکنیم چیزی که ما میخواییم رخ نمیده ... ؟!!!
به جایی نرسیدم هر چی فکر کردم ... آخرش برگشتم به خودم نگاه کردمو گفتم :
نکنه تو اونجایی که باید باشی نیستی ...؟!
نکنه هنوز جامو پیدا نکردم ... !